بی احساس ترین فرد روی زمین میشوم وقتی...
تفریحت میشود بازی گرفتن قلب بی گناه من...
ماچ میکنم و میگذارم کنار دوستت هایم را...
تا ناتمام بماند پازل عشقی که سنگ بنایش دروغ بود
نظرات شما عزیزان:
نه هوا سرد نیست…
سرمای کلامت دیوانه ام میکند…
بی رحــــم! شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت پر میکشید…
ولی همان نگاه بی تفاوتت
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود
سرمای کلامت دیوانه ام میکند…
بی رحــــم! شوق نگاهم را ندیدی؟
تمام من به شوق دیدنت پر میکشید…
ولی همان نگاه بی تفاوتت
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود
به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم
نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه!
نمک را بگذار برای من میخواهم این زخم همیشه تازه بماند
نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه!
نمک را بگذار برای من میخواهم این زخم همیشه تازه بماند
مگـر این روزها چه شکلی است!؟
که همه میگویند بعد از رفتن “تو” به این روز افتاده ام !؟
که همه میگویند بعد از رفتن “تو” به این روز افتاده ام !؟
بـا کــســـی . . .
رابــطـه ” احــســاســی“بر قـــرار کـــن کــه. . . .
نــه تــنهـــا
افــتخـــار میــکنــه تــو رو داره. . .
بــلــکـــه
حــاضـــره هــر” ریـــســکــی ” رو بـــکنـــه . . .
کـــه فــقــط
کـــنـــار ” تــــــو ” بـــاشـه. . .
پریا
ساعت17:40---17 آذر 1394
سلام مهرزاد عریز بنده چندیس دزس خوان شده و قید اینترنت را زده ام کنکور دارم شرمنده ب وبت سر نزدم مراقب خودت باش <img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(0).gif" width="18" height="18">
بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقط
جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط
زندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنش
نیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقط
سعی کردم بهترین باشم... نشد، درد مرا
غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط
غیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسی
آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط
ای گلم هرکس که محوت شد مرا تحقیر کرد
حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط
حرف بسیار است اما هیچکس همدرد نیست
جای خالی تورا مهتاب می فهمد فقط
حرف دکترها قبول ، آرام میگیرم ولی
حرف یک بیمار را بیمار میفهمد فقط
تنشه ی یک لحظه دیدار تو ام...حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقط
از : مهدی نور قربانی
جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط
زندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنش
نیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقط
سعی کردم بهترین باشم... نشد، درد مرا
غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط
غیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسی
آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط
ای گلم هرکس که محوت شد مرا تحقیر کرد
حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط
حرف بسیار است اما هیچکس همدرد نیست
جای خالی تورا مهتاب می فهمد فقط
حرف دکترها قبول ، آرام میگیرم ولی
حرف یک بیمار را بیمار میفهمد فقط
تنشه ی یک لحظه دیدار تو ام...حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقط
از : مهدی نور قربانی
اگر بمیرم من
چه کسی بر مزارم خواهد گریست
پدرم..مادرم..خواهرم...برادرم
یادوستانی که ممکن است من هرگز ان ها را ندیده باشم
اما گریه ای که خودم بر مزارم خواهد کرد
شاید بی ریا ترین گریه باشد
من فقط برای خودم خواهم گریست
چه کسی بر مزارم خواهد گریست
پدرم..مادرم..خواهرم...برادرم
یادوستانی که ممکن است من هرگز ان ها را ندیده باشم
اما گریه ای که خودم بر مزارم خواهد کرد
شاید بی ریا ترین گریه باشد
من فقط برای خودم خواهم گریست
ای که رفته با خود دلی شکسته بردی
این چنین به طوفان تن مرا سپردی
ای که مهر باطل زدی به دفتر من
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من
ای خدای ادم چگونه باورم شد
انکه روزگاری پناه و یاورم شد
سایه اش نماند همیشه بر سر من
زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من
این چنین به طوفان تن مرا سپردی
ای که مهر باطل زدی به دفتر من
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من
ای خدای ادم چگونه باورم شد
انکه روزگاری پناه و یاورم شد
سایه اش نماند همیشه بر سر من
زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من
ای لحظه ی ناب ازل
ایینه ی دیدار تو
سر شکوه هر غزل
مضمون بی تکرار تو
بخت است و کار عاشقی
هر بار دارد قرعه ای
بر دست بکوبید این این زمان
این بار من این بار تو
ای ذکر تسبیح ملک
بر حلقه ی ذوالنار من
کفرم تویی دینم تویی
تسبیح تو ذوالنار تو
هم دف تویی هم نای تو
هم چنگ تو هم تار تو
شیرین ترین رویای من
لیلا ترین خواب منی
ای با خیال دیدنت
من خفته و بیدار تو
ایینه ی دیدار تو
سر شکوه هر غزل
مضمون بی تکرار تو
بخت است و کار عاشقی
هر بار دارد قرعه ای
بر دست بکوبید این این زمان
این بار من این بار تو
ای ذکر تسبیح ملک
بر حلقه ی ذوالنار من
کفرم تویی دینم تویی
تسبیح تو ذوالنار تو
هم دف تویی هم نای تو
هم چنگ تو هم تار تو
شیرین ترین رویای من
لیلا ترین خواب منی
ای با خیال دیدنت
من خفته و بیدار تو
ای که میگویی مسلمان باش و می خواری مکن
ای که خود گفتی مکن می خوارگی ..آری مکن
هر چه میخواهی بگو یا هر چه میخواهی بکن
اما ریا کاری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
مردمان را غرق اندوهی که خود داری مکن
گرنمیخواهد پریشان باشد اصراری مکن ..
زاهدا !خوش باش و خندان پیش ما زاری مکن
من خوشم شادم نمیخواهم جز این کاری کنم
من نمیخواهم به جای خوش بدن زاری کنم
مستان و همای (می بخور منبر بسوزان )
ای که خود گفتی مکن می خوارگی ..آری مکن
هر چه میخواهی بگو یا هر چه میخواهی بکن
اما ریا کاری مکن
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری مکن
مردمان را غرق اندوهی که خود داری مکن
گرنمیخواهد پریشان باشد اصراری مکن ..
زاهدا !خوش باش و خندان پیش ما زاری مکن
من خوشم شادم نمیخواهم جز این کاری کنم
من نمیخواهم به جای خوش بدن زاری کنم
مستان و همای (می بخور منبر بسوزان )
آن سوی همه ی دلــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــتنگی ها،
خــــُــــــــــــــــــــــ ــــــــــدایی هست
که داشتنش،
جبــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــران همــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــه ی نداشتن هاست"..
خــــُــــــــــــــــــــــ ــــــــــدایی هست
که داشتنش،
جبــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ ــــران همــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــه ی نداشتن هاست"..
دستم بوی گل می داد
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند
اما هیچ کس فکر نکرد که شاید
یک گل کاشته باشم.
مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند
اما هیچ کس فکر نکرد که شاید
یک گل کاشته باشم.
از این پس یاد بگیریم بیشتر
قدرشناس لحظات حاضر باشیم و
درک بیشتر و بهتری از زمان حال
پیدا کنیم یاد بگیریم در افکار
گم نشویم و نگذاریم پریشانی به
سراغمان بیاید و غرق احساسات
دشوار نشویم. تمرین کنیم
و تمرین کنیم....
که در همین لحظه و در همین مکان
باشیم و حضور ذهن داشته باشیم....
بهتر است به حال و آینده توجه کنیم زیرا
قرار است بقیه عمرمان را
در آن صرف کنیم.....
قدرشناس لحظات حاضر باشیم و
درک بیشتر و بهتری از زمان حال
پیدا کنیم یاد بگیریم در افکار
گم نشویم و نگذاریم پریشانی به
سراغمان بیاید و غرق احساسات
دشوار نشویم. تمرین کنیم
و تمرین کنیم....
که در همین لحظه و در همین مکان
باشیم و حضور ذهن داشته باشیم....
بهتر است به حال و آینده توجه کنیم زیرا
قرار است بقیه عمرمان را
در آن صرف کنیم.....
احساس شادی و خوشبختی یک اتفاق
نیست....بلکه یک انتخاب است که
می تواند با تغیراتی کوچک در عادتهایمان
به صورت پیوسته آن را در خود
پرورش دهیم....
کافیست که بخواهید شاد باشید
و این اجازه را به خود بدهید
باور کنید راحت شاد شدن و
برای هر چیز کوچک ذوق کردن
از " آدم بزرگ بودن " شما
کم نمی کند.......
نیست....بلکه یک انتخاب است که
می تواند با تغیراتی کوچک در عادتهایمان
به صورت پیوسته آن را در خود
پرورش دهیم....
کافیست که بخواهید شاد باشید
و این اجازه را به خود بدهید
باور کنید راحت شاد شدن و
برای هر چیز کوچک ذوق کردن
از " آدم بزرگ بودن " شما
کم نمی کند.......
گاهی اوقات از یاد میبریم که
هرچیز ناخوشایندی را میشود
در یک چشم برهم زدن از زندگی
پاک کرد....
این نعمتی است که در ذهن هر
انسان قرار داده شده و باید
آن را بکار گرفت....
زندگی مثل یک ترن هوایی است
فراز و نشیب زیادی دارد
ولی انتخاب با شماست که فریاد
بزنید یا از آن لذت ببرید......
هرکس برای شاد و موفق بودن
باید خودش را باور داشته باشد.....
هر چیزی زیبایی خودش را دارد
اما هرکس نمیتواند آن زیبایی
را ببیند.....
خودت را باور داشته باش.....
هرچیز ناخوشایندی را میشود
در یک چشم برهم زدن از زندگی
پاک کرد....
این نعمتی است که در ذهن هر
انسان قرار داده شده و باید
آن را بکار گرفت....
زندگی مثل یک ترن هوایی است
فراز و نشیب زیادی دارد
ولی انتخاب با شماست که فریاد
بزنید یا از آن لذت ببرید......
هرکس برای شاد و موفق بودن
باید خودش را باور داشته باشد.....
هر چیزی زیبایی خودش را دارد
اما هرکس نمیتواند آن زیبایی
را ببیند.....
خودت را باور داشته باش.....
سلام
از اینکه به وبم سر میزنی متشکرم
و کم لطفی منو در حق خودت ببخش
باور کن با وجود بچه کوچیک خیلی سخته وب گردی
غیر اون چند وقتیه هر مطلبی میخوام ارسال کنم نمیشه
حالا بعد مدتها اومدم دوباره شانسمو امتحان کنم
ببینم میتونم مطلب ارسال کنم یا نه
بدرود
سلام
خوبی؟ نیستی؟
یه مدته دیر به دیر میای
آپم خوشحال میشم بهم سر بزنی
خوبی؟ نیستی؟
یه مدته دیر به دیر میای
آپم خوشحال میشم بهم سر بزنی
گلوی آدم را
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند . . .
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند . . .
سلام زاده ی مهر و عشق و دوستی
مهرزاد مهربان من
غصههایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان اشتباهایت تالاپی میافتد زمین !
بگذار همانجا بماند.
فقط از لابهلای اشتباهایت ، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت …
مهرزاد مهربان من
غصههایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان اشتباهایت تالاپی میافتد زمین !
بگذار همانجا بماند.
فقط از لابهلای اشتباهایت ، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت …
فاطیما
ساعت2:57---7 آذر 1394
سلام عزیزم
جاده احساس با \" عاشقانه شبی در پاییز \" به روز شد
منتظر احساس پاییزیت هستم
هر چی آرزوی خوب ِ مال تو .....[گل]
جاده احساس با \" عاشقانه شبی در پاییز \" به روز شد
منتظر احساس پاییزیت هستم
هر چی آرزوی خوب ِ مال تو .....[گل]
من نه عاشق هستم و
نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و ...
تنهایی و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس
می ارزد..
نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم هستم و ...
تنهایی و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس
می ارزد..
ســـهم من کجاســـت..؟
کجـــا بایـــد قدم بگــذارم که کســـی را
له نکـــنم؟
سهـــم من کجـــاست..؟
کجـــا باید دل ببنـــدم که دیـــر
نکردهـــ باشــم؟
سهــــم من کجـــاست ..؟
کجـای این زمـــین خاکــــی کولـــه بارم را
پایین
بگــذارم که توقــف ممنــوع نداشـــته باشـــد؟
بگو ...
کجا خســـتگی هایـــم را به در کنـــم که کســی نگـــوید..
ببخشـــید ...
اینـــجا جای من استــ...!!!
کجـــا بایـــد قدم بگــذارم که کســـی را
له نکـــنم؟
سهـــم من کجـــاست..؟
کجـــا باید دل ببنـــدم که دیـــر
نکردهـــ باشــم؟
سهــــم من کجـــاست ..؟
کجـای این زمـــین خاکــــی کولـــه بارم را
پایین
بگــذارم که توقــف ممنــوع نداشـــته باشـــد؟
بگو ...
کجا خســـتگی هایـــم را به در کنـــم که کســی نگـــوید..
ببخشـــید ...
اینـــجا جای من استــ...!!!
همه مداد رنگی ها
مشغول یه کاری بودن
بجــز سفید
هیچکی بهش کاری نمیداد
یک شب اونقدر مهتاب کشید
اونقدر ستاره کشید
که کوچیک و کوچیکتر شد
صبح جای خالیش تو مداد رنگی
با هیچ رنگی پر نشد
تقدیم به تو که جای خالیت تو دلم با هیچی پر نمیشه
مشغول یه کاری بودن
بجــز سفید
هیچکی بهش کاری نمیداد
یک شب اونقدر مهتاب کشید
اونقدر ستاره کشید
که کوچیک و کوچیکتر شد
صبح جای خالیش تو مداد رنگی
با هیچ رنگی پر نشد
تقدیم به تو که جای خالیت تو دلم با هیچی پر نمیشه
عکس تو را....
به سقف آسمان سنجاق میکنم....
حال که این روزها
از فرط دلتنگی
چشمانم مدام رو به آسمان است....
بگذار تو در قاب چشمانم باشی!!!
به سقف آسمان سنجاق میکنم....
حال که این روزها
از فرط دلتنگی
چشمانم مدام رو به آسمان است....
بگذار تو در قاب چشمانم باشی!!!
بعضی وقتا
یه چیزی مینویسی فقط واسه یک نفر
اما دلت میگیره
وقتی یادت میفته که
هرکسی میتونه بخونه جز همون یک نفر....
یه چیزی مینویسی فقط واسه یک نفر
اما دلت میگیره
وقتی یادت میفته که
هرکسی میتونه بخونه جز همون یک نفر....
رفتم از شهرت، تو را شیدا کنم اما نشد
در دلت طوفان غم بر پا کنم اما نشد
دیدم از چشمم به جای اشک باران می چکد
خواستم با ناله ام سودا کنم اما نشد
رفتی و میل دلت با ما نبود
خواستم پشت سرت غوغا کنم اما نشد
بعد تو حتی زمین هم عاجزانه برایم می گریست
خواستم تقدیر را رسوا کنم اما نشد
گفتم این جرم است خاموشی؛ فراموشی؛ سکوت
خواستم تا با خدا دعوا کنم اما نشد
باز هم روی غزل دلگیر عادتهای توست
خواستم بغض دلم را وا کنم اما نشد
در دلت طوفان غم بر پا کنم اما نشد
دیدم از چشمم به جای اشک باران می چکد
خواستم با ناله ام سودا کنم اما نشد
رفتی و میل دلت با ما نبود
خواستم پشت سرت غوغا کنم اما نشد
بعد تو حتی زمین هم عاجزانه برایم می گریست
خواستم تقدیر را رسوا کنم اما نشد
گفتم این جرم است خاموشی؛ فراموشی؛ سکوت
خواستم تا با خدا دعوا کنم اما نشد
باز هم روی غزل دلگیر عادتهای توست
خواستم بغض دلم را وا کنم اما نشد
تنهايي از معدود لذت هاييست كه نمي تواني با ديگري قسمتش كني...
نفسی داشتم و ناله و شیون کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لالهی سیراب به دامن کردم
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونهی گلبرگ نگون بود که من
گلهی زلف تو با سنبل و سوسن کردم
دود آهم شد و اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
آشیانم به سر کنگرهی افلاک است
گرچه در غمکدهی خاک، نشیمن کردم
"شهریارا" مگرم جرعه فشاند لب جام
سالها بر در این میکده مسکن کردم
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من
لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لالهی سیراب به دامن کردم
در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونهی گلبرگ نگون بود که من
گلهی زلف تو با سنبل و سوسن کردم
دود آهم شد و اشک غمم ای چشم و چراغ
شمع عشقی که به امید تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازی
تن همه چشم به هم چشمی روزن کردم
آشیانم به سر کنگرهی افلاک است
گرچه در غمکدهی خاک، نشیمن کردم
"شهریارا" مگرم جرعه فشاند لب جام
سالها بر در این میکده مسکن کردم
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من بگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خستهام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت "شهریارا" بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمهخوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من بگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خستهام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت "شهریارا" بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینهی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
"شهریارا" چکنم لعلم و والا گهرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
"شهریارا" چکنم لعلم و والا گهرم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
رها كن غیر من را آشتی كن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر كس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی كن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت كن مرا با خود به اشكی، یا خدایی میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر ما، و عاشق میشوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا بی تو چیزی چون تورا كم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی؛ ببینم من تورا از درم راندم؟
كه میترساندت از من؟ رها كن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینك صدایم كن مرا. با قطره ی اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من كس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم كن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاك با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم كرد
برای درك آغوشم، شروع كن، یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیكران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد.
ترا در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
رها كن غیر من را آشتی كن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر كس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی كن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت كن مرا با خود به اشكی، یا خدایی میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر ما، و عاشق میشوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا بی تو چیزی چون تورا كم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی؛ ببینم من تورا از درم راندم؟
كه میترساندت از من؟ رها كن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینك صدایم كن مرا. با قطره ی اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من كس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم كن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاك با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم كرد
برای درك آغوشم، شروع كن، یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیكران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد.
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایهای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش،
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرحهایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دستها پاها در قیر شب است .
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایهای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش،
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرحهایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دستها پاها در قیر شب است .
وفا داری آدم ها رو
"زمان" ثابت میکنه
نه "زبان"
...
"زمان" ثابت میکنه
نه "زبان"
...
سلام مهرزاد مهربان
باران زیباست . اما آدم هایی از جنس باران را این رروزها میتوان زیاد دید.
خدا کندد ما از ان دسته نباشیم.
قسمت آرزومندان.
باران زیباست . اما آدم هایی از جنس باران را این رروزها میتوان زیاد دید.
خدا کندد ما از ان دسته نباشیم.
قسمت آرزومندان.
ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا
نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا
گفت خاموش درین جا چه نشستی ؟ گفتم
بوی محبوبه شب می برد از هوش مرا
بوی محبوبه شب ، بوی جنون پرور عشق
وه چه جادوست که از هوش برد بوش مرا
بوی محبوبه شب ، نغمه چنگی ست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا
بوی محبوبه شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جا پر از نوش مرا
بوی محبوبه شب جلوه جادویی اوست
آنکه کرده ست به یکباره فراموش مرا
نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا
گفت خاموش درین جا چه نشستی ؟ گفتم
بوی محبوبه شب می برد از هوش مرا
بوی محبوبه شب ، بوی جنون پرور عشق
وه چه جادوست که از هوش برد بوش مرا
بوی محبوبه شب ، نغمه چنگی ست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا
بوی محبوبه شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جا پر از نوش مرا
بوی محبوبه شب جلوه جادویی اوست
آنکه کرده ست به یکباره فراموش مرا
سلااااام. خوبی؟ نبودی؟
ممنون بابت کامنتت
کل وجود و موجودیت بارون رو زیر سوال بردی
شرمنده شد از لطفت
ممنون که سر زدی
ممنون بابت کامنتت
کل وجود و موجودیت بارون رو زیر سوال بردی
شرمنده شد از لطفت
ممنون که سر زدی
faezeh
ساعت14:24---29 آبان 1394
باز باران...اما کو ترانه؟؟؟
کو دو دست کودکانه؟؟؟
کو نگاه عاشقانه؟؟؟؟؟؟
کو سلامی بی بهانه؟؟؟
دل شکسته،قد خمیده،آخر دنیا رسیده.
بی کسی تنها رفیق است،
دلخوشی با ما غریب است.
چشم در چشمان باران.
هیچ کس جز او نمانده.
از میان جمع یاران باز باران.
باز هم دستخوش به باران.!!!!!!!!!
کو دو دست کودکانه؟؟؟
کو نگاه عاشقانه؟؟؟؟؟؟
کو سلامی بی بهانه؟؟؟
دل شکسته،قد خمیده،آخر دنیا رسیده.
بی کسی تنها رفیق است،
دلخوشی با ما غریب است.
چشم در چشمان باران.
هیچ کس جز او نمانده.
از میان جمع یاران باز باران.
باز هم دستخوش به باران.!!!!!!!!!
برچسبها: